سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
دنیا به دور شهر تو دیوار بسته است
هر جمعه راه سمت تو انگار بسته است
چشمان تو دروازۀ راز سحر است
پیشانیات آه، جانماز سحر است