سر میگذارد آسمان بر آستانت
غرقیم در دریای لطف بیکرانت
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر از اوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر از اوست...
فرخنده پیکریست که سر در هوای توست
فرخندهتر سریست که بر خاک پای توست
گر بسوزیم به آتش همه گویند سزاست
در خور جورم و از فضل توام چشم عطاست
توبۀ من را شکسته اشتباه دیگری
از گناهی میروم سوی گناه دیگری