بر روی دوشت کیسه کیسه کهکشان بود
منظومههایی مملو از خرما و نان بود
بر شاهراه آسمان پا میگذارم
این کفشها دیگر نمیآید به کارم
«یا صاحبی فی وحدتی» یاور ندارم
با تو ولی باکی از این لشکر ندارم
وادی به وادی میروم دنبال محمل
آهستهتر ای ساربان! دل میبری، دل