صدای بال ملائک ز دور میآید
مسافری مگر از شهر نور میآید؟
کودکی سوخت در آتش به فغان، هیچ نگفت
مادری ساخت به اندوه نهان، هیچ نگفت
ای خداوندی که از لطف تو جاه آوردهام
زآنچه بودستم گرفته بارگاه آوردهام...
شکست باورت، ای کوه! پشت خنجر را
نشاند در تب شک، غیرت تو باور را
جاده در پیش بود و بیوقفه
سوی تقدیر خویش میرفتیم