از «من» که در آینهست بیزارم کن
شبنم بنشان به چهرهام، تارم کن
با دشمن خویش روبهرو بود آن روز
با گرمی خون غرق وضو بود آن روز
آه است به روی لب عالم، آه است
هنگام وداع سخت مهر و ماه است
برگشتنت حتمیست! آری! رأس ساعت
هرچند یک شب مانده باشد تا قیامت
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
شرط محبت است بهجز غم نداشتن
آرام جان و خاطر خرم نداشتن
مرا سوزاند آخر، سوز آهی
که برمیخواست از هُرم گناهی
از سمت حرم شنیدهام میآید
با تیغ دو دم شنیدهام میآید