شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
هنگام سپیده بود وقتی میرفت
از عشق چه دیده بود وقتی میرفت؟
بیا باران شو و جاری شو و بردار سدها را
به پیکارِ «نخواهد شد» بیاور «میشود»ها را
و آتش چنان سوخت بال و پرت را
که حتی ندیدیم خاکسترت را
نمی ز دیده نمیجوشد اگرچه باز دلم تنگ است
گناه دیدۀ مسکین نیست، کُمیت عاطفهها لنگ است
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها