عطر بهار از سر کوه و کمر گذشت
پروانهوار آمد و پروانهتر گذشت
در مسجدالنبی چه مؤدب نشستهاند
از خلسۀ صبوح، لبالب نشستهاند
سلمان! تو نیستی و ابوذر نمانده است
عمار نیست، مالک اشتر نمانده است
دنیا چه کرد با غزل عاشقانهات
حال و هوای مرثیه دارد، ترانهات
هر سو شعاع گنبد ماه تمام توست
در کوه و در درخت، شکوه قیام توست
میبینمت میانۀ میدان غریبتر
یعنی که از تمام شهیدان غریبتر