مانده پلک آسمان در گیر و دار واشدن
شب بلندی میکند از وحشت رسوا شدن
جگر پر درد و دل پر خون و جان سرمست و ناپروا
شبم تاریک و مرکب لنگ و در سر، مایۀ سودا
امشب شب آدینه و فردا رمضان است
تن در ذَوبان آمد و جان در طیران است
یا مُغِیثَ الْمُذنِبین مُعْطِی السّؤال
یا انیسَ العارفین، یا ذوالجلال
ای از جمال روی تو تابنده آفتاب
وز آفتاب روی تو خورشید در حجاب...
علی بود و همراز او فاطمه
و گلهای روییده در باغشان
شبی ابری شدم سجاده را با بغض وا کردم
به باران زلال چشمهایم اقتدا کردم