باغیم که رنجدیده از پاییزیم
با اشک، نمک به زخم خود میریزیم
ای خانۀ دوست! منزل میلادت
در خاطرۀ زمانه عدل و دادت
وقتی به نماز صبح آخر برخاست
فریاد ز مسجد و ز منبر برخاست
بر سر درِ آسمانیِ این خانه
دیدم مَلَکی نشسته چون پروانه
هر گاه که یاس خانه را میبویم
از شعر نشان مرقدت میجویم
چون لاله به ساحت چمن میسوزم
با یاد تو پاره پاره تن میسوزم
تا گل به نسیم راه در میآید
از خاک بوی گیاه در میآید