ای بهترین دلیل تبسم ظهور کن
فصل کبود خندۀ ما را مرور کن
گریه میکنم تو را، با دو چشم داغدار
گریه میکنم تو را، مثل ابرِ بیقرار
پشیمانم که راه چاره بر روی شما بستم
سراپا حیرتم! از خویش میپرسم چرا بستم؟
مانده ز فهم تو دلم بینصیب
معجزۀ عشق، غرور غریب
من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای طالب معرفت! «ولی» را بشناس
آن جان ز عشق مُنجلی را بشناس
باید سخن از حقیقت دین گفتن
از حُرمَت قبلۀ نخستین گفتن
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
باز هم آدینه شد، ماندهام در انتظار
چشم در راه توام، بیقرارم، بیقرار
دلم امشب گدای سامرّاست
از تو غیر از تو را نخواهم خواست
هر چند غمی به چشم تو پنهان است
در دست تو سنگ و در دلت ایمان است
تا حضور تو، دلِ خسته مسافر شده است
توشه برداشته از گریه و زائر شده است
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
ماه محرم است و دلم باغ پرپر است
در چشم من، دوباره غمی سایهگستر است
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد
یکی از همین روزها، ناگهان
تو میآیی از نور، از آسمان
همپای خطر همسفر زینب بود
همراز نماز سحر زینب بود
شبی که نور زلال تو در جهان گم شد
سپیده، جامه سیه کرد و ناگهان گُم شد
بعد از آن واقعهٔ سرخ، بلا سهم تو شد
پیکر سوختهٔ کربوبلا سهم تو شد
عطر لبخند خدا پیچید در دنیای من
پنجمین خورشید تا گل کرد در شبهای من