مه و خورشید تابیدهست در دست
و صد دریا زلالی هست در دست
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
کسی مانند تو شبها به قبرستان نمیآید
بدون چتر، تنها، موقع باران نمیآید
عصمت بخشیده نام او دختر را
زینت بخشیده شأن او همسر را
معنای شکوهِ در قیام است حبیب
پا منبری چند امام است حبیب