یکباره میان راه پایش لرزید
مبهوت شد، از بغض صدایش لرزید
ای لوای تو برافراشته بر قلّۀ نور
کرده نور رُخَت از پردۀ ابهام، عبور
همه از هر کجا باشند از این راه میآیند
به سویت ای امینالله خلقالله میآیند
دیدیم جهان بیتو به بن بست رسید
هر قطره به موجها که پیوست رسید
تمام همهمهها غرق در سکوت شدند
خروش گریۀ او شهر را تکان میداد