گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
هزار حنجره فریاد در گلویش بود
نگاه مضطرب آسمان به سویش بود
این جوان کیست که در قبضۀ او طوفان است؟
آسمان زیر سُم مرکب او حیران است
آسمان بیشک پر از تکبیرة الاحرام اوست
غم همیشه تشنۀ دریای ناآرام اوست
نام تو عطر یاس به قلب بهار ریخت
از شانههای آینه گرد و غبار ریخت