گمان مبر که پریشان، گمان مبر که کمیم
برای کشتنتان همصدا و همقسمیم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
باز باران است، باران حسینبنعلی
عاشقان، جان شما، جان حسینبنعلی