ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
شب شاهد چشمهای بیدار علیست
تاریخ در آرزوی تکرار علیست
لبریزم از واژه اما بستهست گویا زبانم
حرفی ندارم بگویم، شعری ندارم بخوانم
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
آه از دمی که در حرم عترت خلیل
برخاست از درای شتر بانگِ الرّحیل
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
با اینکه نبض پنجره در دست ماه نیست
امشب جهان به چشم اتاقم سیاه نیست
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دیدیم در آیینۀ سرخ محرمها
پر میشوند از بیبصیرتها، جهنمها
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد