ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
برخیز سحر ناله و آهی میکن
استغفاری ز هر گناهی میکن
تا نیست نگردی، رهِ هستت ندهند
این مرتبه با همتِ پستت ندهند
حاجی به طواف کعبه اندر تک و پوست
وَز سعی و طواف هرچه کردهست، نکوست
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
نور فلک از جبین تابندۀ اوست
سرداریِ کائنات زیبندۀ اوست
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
الهی الهی، به حقّ پیمبر
الهی الهی، به ساقی کوثر
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد