تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
بحث روز است صحبت از غم تو
سرخ مانده هنوز پرچم تو
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
دشتی پر از شقایق پرپر هنوز هست
فرق دو نیم گشتۀ حیدر هنوز هست
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش