ای حرمت قبلۀ مراد قبایل!
وی که بوَد قبله هم به سوی تو مایل
ای به چشمت آسمان مهر، تا جان داشتی
ابرهای رحمتت را نذر جانان داشتی
با ظلم بجنگ، حرف مظلوم این است
راهی که حسین کرده معلوم این است
باز در پردۀ عشاق صلایی دیگر
میرسد از طرف کربوبلایی دیگر
موسایی و صد جلوه به هر طور کنی
هر جا گذری، حکایت از نور کنی
هر چقدر این خاک، بارانخورده و تر میشود
بیشتر از پیشتر جانش معطر میشود
هر کس به سایۀ تو دو رکعت نماز کرد
با یک قنوت هر چه گره داشت، باز کرد
از کوی تو ای قبلۀ عالم! نرویم
با دست تهی و دل پُر غم نرویم
ای پاسخ بیچون و چرای همۀ ما
اکنون تویی و مسألههای همۀ ما
از باغ میبرند چراغانیات کنند
تا کاج جشنهای زمستانیات کنند
تویی که نام تو در صدر سربلندان است
هنوز بر سر نی چهرۀ تو خندان است
در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلاً به تو افتاد مسیرم که بمیرم
مسافری که همیشه سر سفر دارد
برای همسفران حکم یک پدر دارد
به تعداد نفوس خلق اگر سوی خدا راه است
همانقدر انتخاب راه دشوار است و دلخواه است
مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادۀ سهشنبه شب قم شروع شد
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
گل بر من و جوانى من گریه مىکند
بلبل به همزبانى من گریه مىکند
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست
ببار، ابر بهاری، ببار! کافی نیست
نشسته سایهای از آفتاب بر رویش
به روی شانهٔ طوفان رهاست گیسویش
همچون نسیم صبح و سحرگاه میرود
هرکس میان صحن حرم راه میرود
نور تو، روح مرا منزل به منزل میبرد
کشتی افتاده در گِل را به ساحل میبرد