او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
به روزگار سیاهی که شب حصار نداشت
جهان جزیرۀ سبزی در اختیار نداشت
ای عشق! ای پدیدۀ صنع خدا! علی!
ای دست پرصلابت خیبرگشا! علی!