ز رویت نه تنها جهان آفریدند
به دنبال تو کهکشان آفریدند...
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
او هست ولی نگاهِ باطل از ماست
دیوارِ بلندِ در مقابل از ماست
خورشید، گرمِ دلبری از روی نیزهها
لبخند میزند سَری از روی نیزهها
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
آبی برای رفع عطش، در گلو نریخت
جان داد تشنهکام و به خاک آبرو نریخت