خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
بردهام تا بسپارم به دم تیر بدن را
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
باید از فقدان گل خونجوش بود
در فراق یاس مشكیپوش بود
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
چه شب است یا رب امشب كه شكسته قلب یاران
چه شبى كه فیض و رحمت، رسد از خدا چو باران