شعر هیأت شعر عاشورایی نثر ادبی اشعار مذهبی

زنده شدن

گفته بودی که به دنیا ندهم خاک وطن را
برده‌ام تا بسپارم به دم تیر بدن را

باد از پیرهنت رد شده تا باز بیارد
به مشام گل هر باغچه‌ای عطر ختن را

کربلایی‌ست هویزه که در آن عهد نمودی
مثل مولات نبینی به بدن غسل و کفن را...

پای در راه شهادت که نهادی و سرت رفت
یاد دادی به همه عالمیان زنده شدن را

حال با خواندن یک دسته گل فاتحه بر تو
قصد دارم که معطر بکنم باز دهن را