حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
حُسنِ یوسف رفتی اما یاسمن برگشتهای!
سرو سبزم از چه رو خونین کفن برگشتهای؟
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
برداشت به امیّد تو ساک سفرش را
ناگفتهترین خاطرۀ دور و برش را
هرچند در شهر خودت تنهایی ای قدس
اما امید مردم دنیایی ای قدس