ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو
حاج قاسم سلام! آمدهام،
با خودت راهی نجف بشوم
بگو با من که در آن روز و در آنجا چه میدیدی؟
شهید من! میان تیر و ترکشها چه میدیدی؟
مگر نه اینکه همان طفل غزه طفل من است
چرا سکوت کنم سینهام پر از سخن است
بایست، کوه صلابت میان دورانها!
نترس، سرو رشید از خروش طوفانها!
آرزوی موج چیزی نیست جز فانی شدن
هست این فانی شدن، آغاز عرفانی شدن
خبر این بود که یک سرو رشید آوردند
استخوانهای تو را در شب عید آوردند
افتاده بود در دل صحرا برادرش
مانند کوه، یکه و تنها، برادرش
در این سیلی پیامی آشکار است
که ما را باز با این قوم کار است
ای آسمان به راز و نیازت نیازمند
آه ای زمین به سوز و گدازت نیازمند
خوشا سری که سرِ دار آبرومند است
به پای مرگ چنین سجدهای خوشایند است
آه ای بغض فروخورده كمی فریاد باش
حبس را بشكن، رها شو، پر بكش، آزاد باش