تماشا کن تکان شانهها را
حکایت کن غم پروانهها را
شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
به زیر تیغ نداریم مدعا جز تو
شهید عشق تو را نیست خونبها جز تو
آوای نسیم و باد و باران
آهنگ قشنگ آبشاران
کاش تا لحظۀ مردن به دلم غم باشد
محفل اشک برای تو فراهم باشد
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
در سینه اگرچه التهابی داری
برخیز برو! که بخت نابی داری
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
کی رفتهای ز دل که تمنا کنم تو را
کی بودهای نهفته که پیدا کنم تو را
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو