شبی هم این دل ما انتخاب خواهد شد
برای خلوت اُنست خطاب خواهد شد
غریبِ در وطن، میسوخت آن شب
درون خویشتن، میسوخت آن شب
چون غنچۀ گل، به خویش پیچید، علی
دامن ز سرای خاک، برچید علی
عطش از خشکی لبهای تو سیراب شده
آب از هُرم ترکهای لبت آب شده
روز، روز نیزه و شمشیر بود
ظهر داغ خون و تیغ و تیر بود
آنکه در خطّۀ خون، جان به ره جانان داد
لبِ لعلش به جهانِ بشریّت جان داد
ای رهنمای گم شدگان اِهْدِنَا الصِّراط
وی نور چشم راهروان اِهْدِنَا الصِّراط
در دل شب خبر از عالم جانم کردند
خبری آمد و از بیخبرانم کردند
عاشقی در بندگیها سربهراهم کرده است
بینیاز از بندگان، لطف الاهم کرده است
این چشمها به راه تو بیدار مانده است
چشمانتظارت از دم افطار مانده است
محبوبۀ ذات پاک سرمد زهراست
جان دو جهان و جان احمد زهراست
قحطی عشق آمده باران بیاورید
باران برای اهل بیابان بیاورید
پرتوی از مهر رویت در جهان انداختی
آتشی در خرمن شوریدگان انداختی
خبری میرسد از راه، خبر نزدیک است
آب و آیینه بیارید سحر نزدیک است
آنان که مشق اشک مرتب نوشتهاند
با خط عشق این همه مطلب نوشتهاند
خم ابروی تو محراب رکوع است و سجودم
بیخيال تو نباشد نه قيامم نه قعودم
ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو!
خونِ سرشکستهٔ من رونمای تو
تنها نه کسی تو را هماورد نبود
یک مردِ نبرد، یار و همدرد نبود
شعر از مه و مهرِ شبشکن باید گفت
از فاطمه و ابالحسن باید گفت
باید به قدّ عرش خدا قابلم کنند
شاید به خاک پای شما نازلم کنند
ز هرچه غير يار اَسْتغفرالله
ز بودِ مستعار استغفرالله
دنیای بیامام به پایان رسیده است
از قلب كعبه قبلۀ ایمان رسیده است