من حال پس از سقوط را میفهمم
آشفتهام این خطوط را میفهمم
ای خون تو همچنان نگاهت گیرا
ای جانِ به عرش رفتۀ نامیرا
جانان همه رفتند، چرا جان نرود؟
این آیه به روی دستِ قرآن نرود؟
با یک تبسم به قناریها زبان دادی
بالی برای پر زدن تا بیکران دادی
دوباره لرزش دست تو بیشتر شده است
تمام روز تو در این اتاق سر شده است
چشم دل باز کن که جان بینی
آنچه نادیدنیست آن بینی
از درد نبود اگر که از پا افتاد
هنگام وضو به یادِ زهرا افتاد