نشستم پیش او از خاک و از باران برایم گفت
خدا را یاد کرد، از خلقت انسان برایم گفت
شده عالم منور از جلوات محمدی
به جمال جمیل او صلوات محمدی
من که شور عاشقی در سینه و سر داشتم
صد هزار آیینۀ غم، در برابر داشتم
تو ای تجلّی عصمت! ظهور خواهی کرد
به جام لاله، شراب طهور خواهی کرد
السلام ای وارث نوح و خلیل!
ای جلال و جلوۀ رب جلیل!
مدینه ماه تو آمادۀ سفر شده است
نشان کوچ، در آیینه جلوهگر شده است
ای کاش که در بند نگاهش باشیم
دلسوختۀ آتش آهش باشیم
شهر مدینه، شهر رسول مکرم است
آنجا اگر که جان بِبَری رونما کم است
خوش وقت کسی که عبرتاندیش شود
آگاهی او بیشتر از پیش شود
ای آرزویت دراز و فرصت کوتاه!
هم گوش به زنگ باش و هم چشم به راه
ایمان که به مرزِ بینهایت برسد
هر لحظه به صاحبش عنایت برسد
چه سالها در انتظار ذوالفقار حیدری
تویی که در احاطۀ یهودیان خیبری
باز شد پنجرۀ روشنی از فصل حضور
فصل سرسبز دعا، فصل شکوفایی نور
مژده کز آفاق روشن، گل به دست آمد بهار
برگ برگ سبزه را شیرازه بست آمد بهار
ای نبیطلعت، ای علیمرآت
وی حسنخصلت، ای حسینصفات
سحر که چلچلهها بال شوق وا کردند
سفر به دشت دلانگیز لالهها کردند
ای «در» تو عجب معرفت آموختهای
یکسینه سخن داری و لب دوختهای
پرنده پر زد و پرواز کرد از چینۀ دیوار
دل تنگم صدا میزد: مرا همزاد خود پندار
تا اشک به روی گونهات گل میکرد
باران به نگاه تو توسل میکرد
ای صبح که خورشید به شام تو گریست
آفاق به پاس احترام تو گریست
میرسد باز به گوش دل ما این آواز
چه نشستید که درهای عنایت شد باز
گر چه از غم، شکسته بالِ من است
اشک من شاهد ملالِ من است
دلدادۀ عشق، از صفاتش پیداست
صدق سخن از صبر و ثباتش پیداست
کربلا گفتم، دلم لرزید، گفتم: یا حسین
اشک روی گونهام غلتید، گفتم: یا حسین