دلا ز معرکه محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز
دل گفت مرا علم لَدُنّی هوس است
تعلیمم کن اگر تو را دسترس است
ما خیل بندگانیم، ما را تو میشناسی
هر چند بیزبانیم، ما را تو میشناسی
ز آه سینۀ سوزان ترانه میسازم
چو نی ز مایۀ جان این فسانه میسازم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد