در خاک دلی تپنده باقی ماندهست
یک غنچۀ غرق خنده باقی ماندهست
و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
روی اجاق، قوری شبنم گذاشتم
دمنوش خاطرات تو را دم گذاشتم
قریه در قریه پریشان شده عطر خبرش
نافۀ چادر گلدار تو با مُشک تَرَش
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
ما را نترسانید از طوفان
ما گردباد آسمان گردیم
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد