رخصت بده از داغ شقایق بنویسم
از بغض گلوگیر دقایق بنویسم
اگر چه خانه پر از عکس و نام و نامۀ توست
غریب شهری و زخمت شناسنامۀ توست
مهر خوبان دل و دین از همه بیپروا برد
رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد
سرت بر نیزه خواهد رفت در اوج پریشانی
عروجت را گواهی میدهد این سِیْر عرفانی
چه جانماز پی اعتكاف بر دارد
چه ذوالفقار به عزم مصاف بر دارد