کربلا
شهر قصههای دور نیست
بی تو چگونه میشود از آسمان نوشت؟
از انعکاس سادۀ رنگینکمان نوشت؟
هر نسیمی خسته از کویت خبر میآورد
چشم تر میآورد، خونِ جگر میآورد
نه فقط سرو، در این باغِ تناور دیده
لالهها دیده ولیکن همه پرپر دیده
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
نشاط انگیز نامت مینوازد روح عطشان را
تو مثل چشمهای! نوشیده و جوشیده انسان را
با ذكر یا كریم همه یاكریمها
خواندند با تو یا علی و یا عظیمها
چرا و چرا و چرا میکشند؟
«به جرم صدا» بیصدا میکشند
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟