میرود بر لبۀ تیغ قدم بردارد
درد را یکتنه از دوش حرم بردارد
بر ساحلى غریب، تویى با برادرت
در شعلۀ نگاه تو پیدا، برادرت
لالۀ سرخی و از خون خودت، تر شدهای
بیسبب نیست که اینگونه معطر شدهای
چه خوب، مرگ خریدار زندگانی توست
حیات طیبه تصویر نوجوانی توست
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟