سال جدید زیر همین گنبد کبود
آغاز شد حکایتمان با یکی نبود
خبر رسید که در بند، جاودان شدهای
ز هر کرانه گذشتی و بیکران شدهای
این جاده که بیعبور باقی مانده
راهیست که سمت نور باقی مانده
یک دفتر خون، شهادتین آوردند
از خندق و خیبر و حنین آوردند
از هالۀ انتظار، خواهد آمد
بر خورشیدی سوار خواهد آمد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
هرچند نفس نمانده تا برگردیم
با این دل منتظر، کجا برگردیم؟
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟