باز این چه شورش است که در خلق عالم است؟
باز این چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است؟
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
کاش در باران سنگ فتنه بر دیوار و در
سینۀ آیینه را میشد سپر دیوار و در
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟