بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
بشکستهدلی، شکسته میخواند نماز
در سلسله، دستبسته میخواند نماز
بیتاب دوست بودی و پروا نداشتی
در دل به غیر دوست تمنا نداشتی
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟