بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
مردی که دلش به وسعت دریا بود
مظلومتر از امام عاشورا بود
بخواب بر سر زانوی خستهام، سر بابا
منم همان که صدا میزدیش: دختر بابا
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟