ماه پیش روی ماهش رخصت تابش نداشت
ابر بی لطف قنوتش برکت بارش نداشت
جرعه جرعه غم چشید و ذره ذره آب شد
آسمان شرمنده از قدّ خم مهتاب شد
بیا که عزم به رفتن کنیم اگر مَردیم
بیا دوباره به شبهای کوفه برگردیم
برخیز اگر اهل غم و دردی تو
باید که به اصل خویش برگردی تو
شراره میکشدم آتش از قلم در دست
بگو چگونه توان برد سوی دفتر دست؟