نمکپروردهات ای شهر من خیل شهیداناند
شهیدانی که هر یک سفرهدار لطف و احساناند
همنوا بود با چکاچک من
غرّش آسمان و هوهوی باد
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
بایست آنچنان که تا به حال ایستادهای
که در کمال شوکت و جلال ایستادهای
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی