در قاب عکست میتواند جان بگیرد
این عشق پابرجاست تا تاوان بگیرد
برخیز ای برادر و عزم مصاف کن
شمشیر کین جاهلی خود، غلاف کن
وانهادهست به میدان بدنش را این بار
همره خویش نبردهست تنش را این بار
آرامش موّاج دریا چشمهایش
دور از تعلقهای دنیا چشمهایش
چرا چو خاک چنین صاف و ساده باید مرد؟
و مثل سایه به خاک اوفتاده باید مرد؟
سوخت آنسان که ندیدند تنش را حتی
گرد خاکستری پیرهنش را حتی