اهل ولا چو روی به سوی خدا کنند
اول به جان گمشدۀ خود دعا کنند
گاهگاهی به نگاهی دل ما را دریاب
جان به لب آمده از درد، خدا را، دریاب
چشمی که به حُسن تو نظر داشته باشد
حیف است ز خورشید خبر داشته باشد
خود را به خدا همیشه دلگرم کنیم
یعنی دلِ سنگ خویش را نرم کنیم
فرمود که صادقانه در هر نَفَسی
باید به حساب کارهایت برسی
گفتم به دیده: امشب اگر یار بگذرد
راهش به گریه سد کن و، مگذار بگذرد
تا عقل چراغ راهِ هر انسان است
اندیشهوری نشانۀ ایمان است
آیینۀ عشق با تو دمساز شود
یعنی که دری به روی تو باز شود
صفای اشک به دلهای بیشرر ندهند
به شمع تا نکشد شعله، چشم تر ندهند
روشن چو دل از نور محبت گردد
با مهر قرین، دور ز محنت گردد
آغاز سخن به نام حق باید کرد
هم پیروی از مرام حق باید کرد
گر بنده به حق رسید، مولا گردد
وز بندگی ار گریخت، رسوا گردد