سر در بغل، باید میان جاده باشی
پیش از شهادت هم به خون افتاده باشی
بهسوی علقمه رفتم که تشنهکام بیایم
وَ سر گذاشته بر دامن امام بیایم
هنوز از جبهه میآید نسیم آشنای تو
خیالانگیز و رؤیایی عروج تا خدای تو
زبان به مدح گشودن اگرچه آسان نیست
تو راست آن همه خوبی که جای کتمان نیست
يك بار ديگر بازى دار و سر ما
تابيده خون بر آفتاب از پيكر ما
خاموشی تو رنگ فراموش شدن نیست
در ولولۀ نام تو خاموش شدن نیست