ز هرچه بر سر من میرود چه تدبیرم
که در کمند قضا پایبند تقدیرم
...ای صبح را ز آتش مهر تو سینه گرم
وی شام را ز دودۀ قهر تو دل چو غار
ای به سزا لایق حمد و ثنا
ذات تو پاک از صفت ناسزا
از ابتدای کار جهان تا به انتها
دیباچهای نبود و نباشد بِه از دعا
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود در اضطراب آوردهام
اینک زمان، زمان غزلخوانی من است
بیتیست این دو خط که به پیشانی من است
مرد آزاده حسین است که بود این هدفش
که شود کشته ولی زنده بماند شرفش