علی را ذاتِ ایزد میشناسد
اَحد را درکِ احمد میشناسد
این زن کسی را ندارد تا سوگواری بیاید؟
یک گوشه اشکی بریزد یا از کناری بیاید؟
پا گرفته در دلم، آتشی پنهان شده
بند بندم آتش و سینه آتشدان شده
سر و پای برهنه میبرند آن پیر عاشق را
که بر دوشش نهاده پرچم سوگ شقایق را
فتنه اینبار هم از شام به راه افتادهست
کفر در هیئت اسلام به راه افتادهست