گر بر سر نفس خود امیری، مردی
ور بر دگری نکته نگیری، مردی
دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
وقتی كه شكستهدل دعا میكردی
سجادۀ سبز شكر، وا میكردی
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين