دیدن یک مرد گاهی کار طوفان میکند
لحظهای تردید چشمت را پشیمان میکند
برخاستم از خواب اما باورم نیست
همسنگرم! همسنگرم! همسنگرم! نیست
داشت میگفت خداحافظ و مادر میسوخت
آب میریخت ولی کوچه سراسر میسوخت
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
پایان یکیست، پنجرهٔ آسمان یکیست
خورشید بین این همه رنگینکمان یکیست
در روزگاران غریبی، آشنا بودى
تنها تو با قرآن ناطق همصدا بودی
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين