به رگبارِ ستم بستند، در باغِ حرم «دین» را
به خون خویش آغشتند چندین مرغ آمین را
باران شده بر کویر جاری شده است
در بستر هر مسیر جاری شده است
یاد تو گرفته قلبها را در بر
ماییم و درود بر تو ای پیغمبر
گرچه صد داغ و هزاران غم سنگین داریم
چشم امّید به فردای فلسطین داریم
بین غم آسمان و حسرت صحرا
ماه دمیدهست و رود غرق تماشا
وقتی خدا بنای جهان را گذاشته
در روح تو سخاوت دریا گذاشته
از عشق بپرسید، که با یار چه کردند؟
با آن قد و بالای سپیدار، چه کردند
داشت میرفت لب چشمه سواری با دست
دشت لبریز عطش بود، عطش... اما دست...
گوش کن گوش، صدای نفسی میآید
مَشک بر دوش، از آن دور، کسی میآید
عشق تو در تمامی عالم زبانزد است
بیعشق، حال و روز زمین و زمان بد است
سنگها آینهها نام تو را میخوانند
اهل دل، اهل صفا، نام تو را میخوانند...
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
گفتند از شراب تو میخانهها به هم
خُمها به وقت خوردن پیمانهها به هم
ای چشمههای نور تو روشنگر دلم
ای دست آسمانی تو بر سر دلم
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين