و کاش مرد غزلخوان شهر برگردد
به زیر بارش باران شهر برگردد
«بشنو از نی چون حکایت میکند»
شیعه را در خون روایت میکند
این چندمین نامهست بابا مینویسم؟
هر چند یادت نیست امّا مینویسم
عاشقان را سر شوريده به پيكر عجب است
دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است!
رفتم من و، هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهٔ خواهر نمیرود
افزون ز تصور است شیداییِ من
این حال خوش و غم و شکیبایی من
بىسر و سامان توام يا حسين
دست به دامان توام يا حسين