مشعلی در دست آمد راه را پیدا کند
قطره میآمد که خود را بخشی از دریا کند
ای سرو که با تو باغها بالیدند
معصوم به معصوم تو را تا دیدند
آب از دست تو آبرو پیدا کرد
مهتاب، دلِ بهانهجو پیدا کرد
در شهر دلی، به شوق پرواز نبود
با حنجرهٔ باغ، همآواز نبود
بگو که یکشبه مردی شدی برای خودت
و ایستادهای امروز روی پای خودت