خورشید! بتاب و برکاتی بفرست
ای ابر! ببار آب حیاتی بفرست
تنت از تاول جانسوز شهادت پر بود
سینهات از عطش سرخ زیارت پر بود
به باران فکر کن... باران نیاز این بیابان است
ترکهای لب این جاده از قحطی باران است
بهار آسمان چارمینی
غریب امّا، امامت را نگینی
نه از لباس کهنهات نه از سرت شناختم
تو را به بوی آشنای مادرت شناختم
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم